پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 18 روز سن داره

شاهزاده کوچولوی ما

برای همسرم هادی عزیزم

همسر عزیزم هادی جان خواستم در این وبلاگ چند خطی برایت بنویسم. عزیزم برای تموم لحظاتی که در کنارم بودی ممنونم. می دونم دوست داشتی خیلی بیشتر پیشم باشی اما فرصتش را نداشتی اما برای تموم مهربانی هایت برای عشقی که نثارم کردی و میکنی ممنونم. از اینکه در تموم دوران بارداری مواظبم بودی ، ممنون. از اینکه در لحظه درد کشیدنم همراهم بودی و تا صبح نخوابیدی ، موقع بدنیا اومدن پسرمون تا ساعت ها پشت در اتاق زایمان بودی و دعایم میکردی ممنون. عزیزم دنیا دنیا آرامش و شادی رو برای تو و پسرمون آرزو میکنم و امیدوارم پسرمون هم که بزرگ شد قدر تو پدر خوب رو بدونه و جبران کنه. هادی عزیزم برای تموم سختی هایی که در این دوران کشیدی و تحمل کردی ممنونم اما الان این سختی ...
5 ارديبهشت 1392

روز بدنیا اومدن پرهام نازم

امروز بعد از 17 روز پسر گلم فرصت کردم بیام و برات بنویسم. می خوام از روز تولدت برات بگم. 37 هفتت که تموم شد و داخل 38 شدی حرکتات کم شد و ما هم که نگرانت بودیم رفتیم دکتر ولی انگاری اینا همه نشونه این بود که داری بدنیا میای . 1 روز بعد دردام شروع شد اصلا فکر نمی کردم دنیا بیای آخه هنوز تا 7 اردیبهشت خیلی مونده بود ولی تو پسرم عجله داشتی خلاصه 2 روز تو خونه خیلی درد کشیدم ولی انگاری همه چی خوب پیش نمی رفت تا اینکه 3 صبح 21 فروردین که دیگه دردا امونمو بریده بود رفتیم بیمارستان که بگم سزارین کنن که ماما گفت نصف راهو رفتی....  رفتم شیرت دادمو اومدم.......  خوشحال شدم. ساعت 5 صبح بستری شدم دردام دیگه زیاد شده بود و تحملم داشت تموم میشد ک...
5 ارديبهشت 1392

10 روزگی پرهام

سلام بابا جون امروز قرار که اولین حمومت بری .البته من فکر میکردم از آب بترسی ولی با کمال تعجب دیدیم که آروم وایستادی فقط موقعیکه آب رو سرت ریختن یه کوچولو گریه کردی.
30 فروردين 1392

9 روزگی پرهام

سلام پرهام عزیزم امروز وارد نهمین روز از تولدت شدی بابا جون.هنوز خیلی کوچولویی و سرت نمیتونی نگه داری که مامانی برای شیر دادنت مشگل داره که البته کم کم کنترلت رو قسمتهای مختلف بدنت بهتر میشه.راستی دیشب بند نافت به سلامتی افتاد و یکی از نگرانیهای ما کم شد چون تو این 9 روز نگرانی از عفونت و دست و پا گیر بودن بند ناف بود که خوشبختانه برطرف شد.دیشب سجاد و خاله الهام پیشت بودن . صبح که بیدار شدم دیدم سجاد کنارت با ذوق و شوق منتظر تا بیدار بشی. سجاد اینقدر با مزه اسمت صدا میزنه.....میگه  پلام... همش هم برات شکلات میاره  میترسم بالاخره شکلات بده بخوری.. البته مرتب مواظبش هستیم و تنها تو اتاق نمی گزاریمش.     &nbs...
29 فروردين 1392

8 روزگی پرهام

درود پرهام گلم امروز من با شیرینی شرکت اومدم و از همون بدو ورود همکارا تبریک و روبوسی خیلی حس خوبی دارم.یک تعداد از همکارا هم که اتاقم نیومدن از طریق اتوماسیون تبریک گفتن.همه مشتاق بودن اسم پسرم ببینند چیه.وقتی گفتم پرهام یک عده گفتن ما تصمیم داریم اسم پسرمون در آینده پرهام بگذاریم.میگفتن خیلی اسم قشنگی انتخاب کردین . راستی من هرهفته چهارشنبه شب مثل امشب با همکارام داخل سالن فوتسال بازی میکنیم ساعت 6 تا 8 ولی 2 ماهی هست که بخاطر وضعیت مامان و بنایی وقت نمیکنم.همکارام امروز به من گفتن با پرهام بیا بازی کنیم.                 تابعد
28 فروردين 1392

7 روزگی پرهام

سلام پرهام جون من فردا اولین روزی هست که بعد از بدنیا اومدنت باید اداره برم برای همین رفتم و شیرینی به تعداد همکارام گرفتم برای همشون یعنی 150 نفر و قرار شد آخر شب برم تحویل بگیرم. امروز یک مقدار بی تابی می کنی چون هنوز سیستم خواب و بیداریت تنظیم نیست .     تا بعد
27 فروردين 1392

5 روزگی پرهام

سلام پرهام قشنگم امروز از بیمارستان همراه مامانی خونه اومدیم.این 2.5 روز واقعا" بهمون سخت گذشت .من شب و روز تو بیمارستان قدم می زدم. وضعیت مامان فرزانه هم از من بدتر بود چون باید مرتب شیر میداد به شما. بگذریم با شادی اومدیم خونه.
25 فروردين 1392
1